۱۳۹۳ تیر ۱۹, پنجشنبه

آدمی راز سر به مهری است




امشب برای خودم خاطراتم را بازگو کردم. از خودم گفتم و تمام سالهایی را که زیسته ام، برای خودم قصه کردم. تعجب کردم. به خصوص وقتی خودم متوجه شدم که از گفتن این همه رازِ سر به مهر برای خودم، اسباب حیرتم را فراهم ساخته ام، تعجبم زیاد هم شد. تعجب از تعجب کردن (این طنز نیست. حادثۀ که اتفاق افتاد را می نویسم).
شب های مهتابی برای من شبهای خاص اند. شب هایی که به من قدرت فکر کردن می‌دهند و ذهنم را شلاق می زنند تا فراسوی روزمرگی هایم بروم. امشب نیز از آن دست شب ها بود. سر شب فرصتی پیش آمد، از آن استفاده کردم و انرژی ام را از مهتاب گرفتم. وقتی پس آمدم، ذهنم رفت سراغ سال هایی که زیسته ام. تمامی خاطرات خوب وبدم را مرور کردم. درواقع مجموعه «خلیل»هایی که بودم طی این سال‌ها؛ همه را یک به یک دیدم. عکس های فراوانی از خودم جلو چشمم قرار گرفت. خلیلِ کودک، شیطان، غمگین، منزوی، شرور، مرموز، عاشق، لااوبالی، سرگشته و حیران، مسلمان و کافر و عالمی از این دست آدم ها... به وضوح تمام تصاویر این مردِ در آستانۀ 24 سالگی را مرور کردم. عالمی از شخصیت‌ها و تصاویر فردی که گاه بازگو کردنش هیچ وقتی در جهان من ممکن نخواهد شد و اتفاق نخواهد افتاد.
تعجب کردم. از تمام «خلیل» هایی که بوده ام، تعجب کردم. از این که چقدر شناختم از خودم کم بوده، یا به عبارتی دقیقتر، از این که چقدر سال های سال از خودم غافل بوده ام و کم کم داشتم خود-هایم را فراموش می کردم. اگر گاهی چنین حسی را تجربه کرده باشید، در می یابید که آدمی معمولن در چنین مواقعی، غمگین می شود. دلایل زیادی پشت این غمگینی اند. از دق شدن پشت آن شخصی که در سال های نوجوانی یا کودکی بودی، یا برعکس از آن کسی که باید می بودی گرفته تا تمام این پوست انداختن ها و رنگ بدل کردن ها؛ همه غمگین کننده اند.
آدمی به راستی موجودی ناشناخته است و نا شناخته باقی می ماند. دشوار بتوان آن منِ واقعی افراد را درک کرد یا تشخیص داد. این را از منظر یک تجربۀ شخصی می گویم. چه این که با مرور کوتاه خویشتن، درک تمامی ما چیزی تقریبن مشابه است. ما با مجموع از تصاویری از خویشتنِ خود روبه‌رو ایم که گاهی حتا تقلا برای فرار از دست آن تصویر ما را تا مرز چکاندن ماشه و پرتاب گلولۀ آتشین و بی پروا به مغز مان، می کشاند. در واقع، آن منِ واقعی ما را لایه ها شکل داده اند. لایه‌هایی که از تمام من های ما در تمام زمان هایی که بوده ایم. زنجیرۀ از رویدادها، اتفاقات و حوادثی این لایه ها را پوشانده اند که واکاوی و شکافتن آن نه میسر است و گاهی نه ممکن.
سرِ آدمی نیز همین سربه مهر بودنش است. آنچه که ما با خود می بریم همان زنجیرۀ حوادثی است که در درون قفس ذهن و آگاه و ناخودآگاه ما حبس می شوند و برای همیشه پنهان می مانند. خوب است همین طوری بماند. گریزی هم نیست، این خاصیت ماست. اما گاهی بازخوانی این تصاویر، برای خود آدم، خالی از لطف نیست. دستکم ما می توانیم خودمان را بارها برای خود قصه کنیم. علاوه بر این که عیبی در این کار نیست، خوبی اش این است که از فراموش کردن خود جلوگیری می کنیم و با خودمان تمرین راستی می کنیم. در جهان سراسر فریب و نیرنگ، این کم دستاوردی نیست.