۱۳۹۳ شهریور ۹, یکشنبه

راه حل پدری برای یک مخاطب رسانه



یادم است، فرو ریختن برج های تجارت جهانی را، من از رادیو بی بی سی می‌شنیدم. در آن زمان شاید کمی بیشتر از ده سالم بود. از این رو، تصویر خط خطی از آنچه که بی بی سی درمورد فرو ریختن دو «آسمان خراش» می گفت، در ذهنم نقش می بست. اما وقتی طالبان نیز زیر آوار این برج ها گم شدند، پدرم ماهواره و تلویزیون آورد. اوایل، دهها حلقۀ فیلم هندی آورده بود و ما «اهالی قریۀ مان» در «ناهور» مشترکا می دیدیم. من از از جنگ و بدمعاشی همان زمان می ترسیدم و سعی می کردم در خانۀ دیگر بروم و نبینم. اما این وضع، خیلی دوام نیاورد و پدر ماهواره را «نصب» کرد و با هزار مشکل و زنگ زدن به غزنی و گرفتن راهنمایی، کانال‌ها را یکی پی دیگر، یافت. یادم است، ابتدا، چندان چیزی نمی فهمیدیم. چند کانال با زبان‌های عجیب و غریب و مردان و زنانی با پوشش غیر معمول و ...
آوردن ماهواره و تماشای تلویزیون کم کم رواج یافت. مردم دوست داشتند، آنچه را قبلا می شنیدند، ببینند. در آن روزگار، فهم ما نیز از تلویزیون اندکی افزایش یافته بود. به همین دلیل، شبکه‌ های ماهواره‌یی یا برنامۀ خوب نداشتند، یا ناوقت شب برنامه پخش می کردند، یا زبان شان را نمی فهمیدیم یا با اخلاقیات مان چندان جور در نمی‌آمد. پدر به دنبال چاره بود. حافظۀ سایه-روشنم به یاد می‌آورد که یک گیرندۀ دیگر (ما آنتن می گوییم) نیز بر بام خانه بلند شد. شد دو گیرنده با مخلفاتش (دیش و تلویزیون و کابل و ...). یکی از این گیرنده ها به سمت غرب جاسازی شده بود و شبکه‌های مانند شبکۀ خبر ایران، جام جم، الجزیره، اسکای نیوز و ... را می گرفت و دیگری به نزدیک به 30 درجه از غرب به جنوب تمایل یافته بود، تا تلویزیون ملی را بگیرد (تلویزیون ملی فعال شده بود.) پدرم شام اخبار مفصل و دولتی تلویزیون ملی را می دید و و پس از آن غالبا شبکۀ خبر ایران و جام جم یک و دو. در جام جم سریال‌های ایرانی پخش می شد و ما تا نصف شب بیدار می نشستیم تا «زیر آسمان شهر» تمام شود و ببینیم که باز «خشایار» چه دسته گلی به آب می دهد. به مرور، پدر یک گیرندۀ دیگر نیز خرید. در آن زمان یادم است اگر کسی نا آشنا با ما و آشنا با شهر و رسانه و ... می آمد، احساس می کرد پدرم یک ایستگاه خبری زده است. اما این طور نبود. ما سه گیرنده را به کار بسته بودیم، تا نیاز رسانه‌یی مان، اشباع شود. به این ترتیب، حالا ما، از شبکه‌های داخلی ایران که ده دوازده تا می شد (پخش جهانی دارند و در افغانستان می گیرد) و شبکه های بین المللی چون الجزیره و بی بی سی (پدرم کمی انگلیسی هم می فهمید) تا شبکه های رقص و بازرگانی، تا شبکه های ایرانی-لس آنجلسی مانند PMC و GEM و تپش و اندیشه و دیدار و ... غیره را می دیدیم و سومین گیرنده نیز تلویزیون های داخلی مانند طلوع و یک و نور را می گرفت. پدر مانند روال سابق، اول شام اخبار تلویزیون ملی را گوش می داد.
بعد اخبار طلوع را. بعد می رفت سراغ شبکۀ خبر یا الجزیره می دیدیم (در غیبت عربی فهمیدن) و سرانجام می رفتیم سراغ شبکه های ایرانی و فیلم و رقص و موسیقی می دیدیم. یادم است، در این میان دو سه برنامۀ خیلی عالی نیز بود. خانمی به نام آزاده، درست مانند اوشو، در کسوت معلم اخلاق برنامه اجرا می کرد و طرفداران پرو پا قرصی یافته بود. پرو پا قرص از این جهت که مادرم نیز از این برنامه خوشش آمده بود و می دید و این یعنی ما با ابرقدرت اصلی خانه بر سر دیدن یک برنامه توافق کرده بودیم. و در تلویزیون دیدار، پزشک جراحی که صاحب تلویزیون نیز بود «مرتون مظاهری» برنامه های پزشکی داشت که سخت برای پدرم که «پزشکی با تحصیلات ابتدایی پزشکی» بود و برای ما (الزاما من و مادرم) جذاب بود.
صبح ها (اغلب و نه همیشه) وقتی ما (دو برادر و دو خواهر) تلویزیون را روشن می کردیم، سریال‌های ایرانی می دیدیم و کلی حظ می کردیم.
نهایتا پدرم توانسته بود، یک فضای ایده آل خلق کند. طوری که ما می توانستیم از تمام برنامه های لازم برای سنین مختلف، به یمن سه گیرنده، بهره مند شویم. از بی بی سی فارسی و جهانی و خبر و فیلم ایرانی و سخنرانی و برنامه های مفید گرفته تا موسیقی و رقص غربی. یادم است شام ها که تلویزیون های ایرانی همه نماز می خواندند، پدرم بی بی سی را می گرفت. اما فیلم همیشه همان سریال های ایرانی بود و اغلب برنامه های کودک و نوجوان ایران داخلی را نیز می دیدیم؛ حتا مادرم ترجیح می داد که به جای گوش دادن به روضه خوانی ملا، بنشیند پای تلویزیون «سلام» و به حرف سخنرانان و روضه خوان های آن جا گوش دهد. شاید بپرسید این همه را چرا نوشتم؟
امروز صبح دلم گرفته بود (در اتاق و دور از خانه) و دوست داشتم با پناه بردن به تلویزیون، خودم را تسکین دهم (مسکین را می بینید!). جلیل (برادرم) تلویزیون را روشن کرد. 20 کانال داخلی داریم به سلامتی در
کابل. تلویزیون ملی قرآن پخش می کرد. در گل صبح طلوع نیوز بحث داغ خبری داشت. طلوع تبلیغات پخش می کرد که کاراباو بخورید و این طور مردم را لت و کوب کنید. تلویزیون یک با جمال ناصر اصولی  (از نمایندگان پارلمان) یک بحث داغ اقتصادی را پیش می برد. شهر (نام یک تلویزیون) یک آهنگ حال بهم زدن قطغنی پخش کرده بود. وطن داشت یک برنامۀ کپی چندم با دوبلۀ تهوع آور در مورد جانوری، پخش می کرد. نور، بحث سیاسی داشت. 7، که کانال سینمایی است، فیلمی هندی-بالیوودی گذاشته بود. میوند آهنگ لطیفه عزیزی را گذاشته بود و .... حالم از بد بدتر شد. یک برنامۀ خوب که در گل صبح، شوقی برانگیزد، نبود. به این فکر کردم که این همه رسانه دار، به جای تولید برنامه های دسته چندم و کم مصرف و ساعت پرکن، از پدرم کاش یاد می گرفتند و فکری به حال مخاطب نیز می کردند. حتا اگر برنامه های تان کپی می بود.

۱ نظر:

در 2014 قرار است چه اتفاقی بیفتد؟