3- چشمانم را جمع
می کنم و خودم را ملامت که آخر به تو چه، بد است. ولی می بینم چهار مسافر تاکسی،
چهارچشمی افتاده اند سراغ این صحنه و خدا میداند تا حال چند دفعه آن را دوباره
دیده اند. 6- دست میدهد، کنار راننده مینشیند، ناخنهایش فیروزهای رنگ شده
اند، با روسریای آبی و لباس آبی و به سلیقه اش آفرین میگویم. 2- از سمت چپ به
راست می چرخد، دروازه اش باز می شود و در حالی که به سمت ما نگاهی میاندازد، میرود
داخل موتر. 4- راننده میخندد، مردی چاق، پیراهن سیاه و عینک آفتابی، نوشابۀ انرژی
زا در دستش، بازهم از ما دور می شود.
1- ساعت 12، چاشت و مثل همیشه، ازدحام و
شلوغی. موتر روی موتر افتاده و اجساد نیمه جان شان را به سختی هر از گاهی نیم قدمی
به جلو می کشند. 8- زنگ میخورد و قرار، کنار گلبهار سنتر. زنگ میخورد و این که:
به امیر چه گفتی و او دوستم است. موتر میایستد و ما راه مان را میگیریم تا در
چند قدمی، سوار تاکسی دومی شویم که به مقصد برسیم. 5- یک تویوتای کرولای سفید و
شیک و در حالی که دختر خانم در پشت سرش لم داده و با مبایلش مصروف است. 7- زنگ میخورد
و قرار کنار شاه دو شمشیره.
*داستانک/مینیمال
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
در 2014 قرار است چه اتفاقی بیفتد؟