۱۳۹۳ شهریور ۱۰, دوشنبه

ناخن-فیروزه‌یی*

 

3-‌ چشمانم را جمع می کنم و خودم را ملامت که آخر به تو چه، بد است. ولی می بینم چهار مسافر تاکسی، چهارچشمی افتاده اند سراغ این صحنه و خدا می‌داند تا حال چند دفعه آن را دوباره دیده اند. 6-‌ دست می‌دهد، کنار راننده می‌نشیند، ناخن‌هایش فیروزه‌ای رنگ شده اند، با روسری‌ای آبی و لباس آبی و به سلیقه اش آفرین می‌گویم. 2- از سمت چپ به راست می چرخد، دروازه اش باز می شود و در حالی که به سمت ما نگاهی می‌اندازد، می‌رود داخل موتر. 4- راننده می‌خندد، مردی چاق، پیراهن سیاه و عینک آفتابی، نوشابۀ انرژی زا در دستش، بازهم از ما دور می شود. 

1-‌ ساعت 12، چاشت و مثل همیشه، ازدحام و شلوغی. موتر روی موتر افتاده و اجساد نیمه جان شان را به سختی هر از گاهی نیم قدمی به جلو می کشند. 8-‌ زنگ می‌خورد و قرار، کنار گلبهار سنتر. زنگ می‌خورد و این که: به امیر چه گفتی و او دوستم است. موتر می‌ایستد و ما راه مان را می‌گیریم تا در چند قدمی، سوار تاکسی دومی شویم که به مقصد برسیم. 5-‌ یک تویوتای کرولای سفید و شیک و در حالی که دختر خانم در پشت سرش لم داده و با مبایلش مصروف است. 7-‌ زنگ می‌خورد و قرار کنار شاه دو شمشیره.
*داستانک/مینیمال
                                                                  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

در 2014 قرار است چه اتفاقی بیفتد؟