۱۳۹۳ تیر ۲۳, دوشنبه

این چنین بد‌زندگانی، مرده بِه

‌اشاره: این یادداشت برای روزنامه جامعۀ باز نوشته شده و به عنوان سرمقاله، منتشر شده است. 
اعضای ولسیجرگه، روز شنبه ۲۱ سرطان، طرحی را تصویب کردند که بر اساس آن، اعضای شورای ملی پس از ختم دورۀ وکالت، از امتیازات مادامالعمر اقتصادی و سیاسی برخوردار می‌شوند. بر مبنای این طرح، هر‌کسی که یک یا دو دور نمایندۀ منتخب یا منتصب در شورای ملی باشد، پس از ختم مأموریت باید ۲۵ درصد معاش دوران مأموریت، دو محافظ، پاسپورت سیاسی برای خودش و پاسپورت خدمت برای خانواده‌اش، اعطا شود.
سعدی در گلستانش، در سیرت پادشاهان حکایتی دارد به این شرح: یکی از ملوک بیانصاف پارسایی را پرسید، از عبادتها کدام فاضلتر است. گفت، تو را خواب نیمروز تا در آن یک نفس، خلق را نیازاری. حال، اگر وکیلی از ما بپرسد، بهترین کار و خدمت به ملت کدام است که انجام دهم، لاجرم با تبعیت از سعدیِ حکیم باید گفت، غیرحاضری مدام تا کیسۀ خلق را خالی نکنی. واقعیت دردناک نیز همین است. از این نمایندگان امیدی نیست (استثناء در همه حالت است، به آن‌ها احترام می‌گذاریم) که از ملت نمایندگی کنند و دردهای ملت را التیام بخشند. چه بهتر که چوکیهای پارلمان هر روز خالی باشد، تا اگر بر کیسۀ ملت چیزی افزوده نمی‌شود که نمی‌شود، دستکم از آن کاسته نیز نشود. وگرنه، اگر روزی این به اصطلاح نمایندگان ملت گردهم جمع شوند، دست به ساخت طرحهایی می‌زنند که جز تباهی برای شهروندان حاصلی دیگر ندارد.
اعتراضات نسبت به این اقدام، گسترده بوده است
چنانکه، در تازه‌ترین مورد، طرح اعطای امتیازات توجیه‌ناپذیر به اعضای پیشین شورای ملی که دیگر در این مأموریت نیستند، معنای غیر از به تباهی کشاندن ملت ندارد. در کشوری که ستونهایش بر دوش بذل و بخششهای نچندان منظم چند کشور غربی و متحد استراتژیک است، در کشوری که میلیونها انسان بیکار در آن زندگی می‌کنند، در همین کشوری که دست‌کم شش میلیون کودک کارگر نفس می‌کشد، اعطای معاش ۴۹ هزار افغانی‌ دایمی برای نمایندگان پیشین شورای ملی، اختصاص دادن دو محافظ و دیگر تسهیلات نظیر برخورداری از گذرنامۀ سیاسی، چه توجیهی دارد؟ این نمایندگان همین حالا هم، خیلی بیشتر از سهم‌شان از خزانۀ دولت بر‌می‌دارند. در حالیکه آنها ۱۹۵ هزار افغانی معاش ماهانه به اضافۀ تمام مخارجی دیگر مانند معاش راننده و محافظ و... دارند، یک معلم در یک مکتب خصوصی با هفت هزار افغانی یعنی درست کمتر از ۳. ۵ درصد از اصل معاش این نمایندگان را دریافت می‌کند.
افزون بر آن، وکلای پارلمان هیچ‌کدام از طبقۀ فرودست نیستند که با ختم کارشان، نتوانند روزگار بگذرانند. چند وقت پیش، یکی از همین وکلا با زبان خود دارایی‌اش را ۳۶۰ میلیون دالر گفته بود. به همین قیاس، بسیاری از اعضای شورای ملی، جز افراد سرمایهدار مملکت‌اند. در مناقصهها و مزایدههای کلان دست دارند، در تجارتهای پرسود دخیل‌اند و گاهی با تکنیکهای سیاسی نیز اقدام به زراندوزی می‌کنند. یکی از بزرگ‌ترین اقدامات وکلا در سال گذشته، استیضاح ۱۱ وزیری بود که کمتر از ۵۰ درصد بودجۀ انکشافی‌شان را مصرف کرده بودند. هرچند در ابتدا گمان می‌رفت، نمایندگان با جدیت وزرا را مؤاخذه می‌کنند، اما همان‌طور که دیدیم، با برپایی مهمانی در هوتل انترکانتیننتال و چانهزنی در لابی این هوتل، همه‌چیز ختم به خیر شد و وزرا هم رأی اعتماد گرفتند. این تصمیم چنان فضاحتی را بار آورد که هر‌وقت قصۀ استیضاح و استجواب در پارلمان مطرح می‌شد، بسیاری به طعنه می‌گفتند، وکیل صاحب جیبش خالی شده است.
صرف نظر از قصۀ استیضاح و لابیگری در مسایل پرسود اقتصادی و معامله بر سر رأی، بیکفایتی اعضای شورای ملی نیز در طی سالهای گذشته، مثالی است. بعضی از اعضای مجلس نمایندگان آنچنان غیبتهای طولانی را تجربه می‌کنند که گاهی همکاران‌شان فراموش می‌کنند این شخص هم وکیل پارلمان است. در شب و روزهایی که اقتصاد کشور در تنگنا قرار گرفته بود و به دلیل عدم تصویب قانون منع پولشویی وارد لیست سیاه می‌شد، همین وکلا سرگرم باجدهی و باجگیری در صف نامزدان ریاستجمهوری بودند. درحالی که ریاست بانک مرکزی، این طرح را خیلی پیش‌تر به پارلمان فرستاده بود. همین وکلا برای تعیین نایب اول رییس مجلس بیش از سه دفعه جلسه برگزار کرده‌اند.
کاربران فس بوک دو روز است به صورت گسترده در این مورد اعتراض می کنند
به بیان بسیار ساده، برای بسیاری از وکلای پارلمان و درکل شورای ملی، پنج سال وکالت، در واقع فرصتی است که برای زر اندوزی، سودبردن و بالاکشیدن مقادیر هنگفت پول و ساختن کاخ و املاک در داخل و بیرون از کشور. حالا به این بسنده نمی‌کنند، قصد دارند که دست‌شان را چنان در جیب ملت فرو کنند که فقط مرگ آن را از این کیسۀ خالی بیرون بکشد. اقدامی بیشرمانه که نه در هیچ جای دنیا نظیری دارد و نه هم در هیچ منطقی، توجیه. سعدی در ادامۀ آن حکایت بیتی آورده که اگر این قانون تصویب شود و خدای ناخواسته از سوی رییس جمهور توشیح گردد، به آرزوی ملت در حق وکلای پارلمان نیز بدل می‌شود. او با تلخی گفته است:
ظالمی را خفته دیدم نیمروز
گفتم این فتنه است، خوابش برده به
وآنکه خوابش بهتر از بیداری است

این چنین بد‌زندگانی مرده بِه 

۱۳۹۳ تیر ۱۹, پنجشنبه

آدمی راز سر به مهری است




امشب برای خودم خاطراتم را بازگو کردم. از خودم گفتم و تمام سالهایی را که زیسته ام، برای خودم قصه کردم. تعجب کردم. به خصوص وقتی خودم متوجه شدم که از گفتن این همه رازِ سر به مهر برای خودم، اسباب حیرتم را فراهم ساخته ام، تعجبم زیاد هم شد. تعجب از تعجب کردن (این طنز نیست. حادثۀ که اتفاق افتاد را می نویسم).
شب های مهتابی برای من شبهای خاص اند. شب هایی که به من قدرت فکر کردن می‌دهند و ذهنم را شلاق می زنند تا فراسوی روزمرگی هایم بروم. امشب نیز از آن دست شب ها بود. سر شب فرصتی پیش آمد، از آن استفاده کردم و انرژی ام را از مهتاب گرفتم. وقتی پس آمدم، ذهنم رفت سراغ سال هایی که زیسته ام. تمامی خاطرات خوب وبدم را مرور کردم. درواقع مجموعه «خلیل»هایی که بودم طی این سال‌ها؛ همه را یک به یک دیدم. عکس های فراوانی از خودم جلو چشمم قرار گرفت. خلیلِ کودک، شیطان، غمگین، منزوی، شرور، مرموز، عاشق، لااوبالی، سرگشته و حیران، مسلمان و کافر و عالمی از این دست آدم ها... به وضوح تمام تصاویر این مردِ در آستانۀ 24 سالگی را مرور کردم. عالمی از شخصیت‌ها و تصاویر فردی که گاه بازگو کردنش هیچ وقتی در جهان من ممکن نخواهد شد و اتفاق نخواهد افتاد.
تعجب کردم. از تمام «خلیل» هایی که بوده ام، تعجب کردم. از این که چقدر شناختم از خودم کم بوده، یا به عبارتی دقیقتر، از این که چقدر سال های سال از خودم غافل بوده ام و کم کم داشتم خود-هایم را فراموش می کردم. اگر گاهی چنین حسی را تجربه کرده باشید، در می یابید که آدمی معمولن در چنین مواقعی، غمگین می شود. دلایل زیادی پشت این غمگینی اند. از دق شدن پشت آن شخصی که در سال های نوجوانی یا کودکی بودی، یا برعکس از آن کسی که باید می بودی گرفته تا تمام این پوست انداختن ها و رنگ بدل کردن ها؛ همه غمگین کننده اند.
آدمی به راستی موجودی ناشناخته است و نا شناخته باقی می ماند. دشوار بتوان آن منِ واقعی افراد را درک کرد یا تشخیص داد. این را از منظر یک تجربۀ شخصی می گویم. چه این که با مرور کوتاه خویشتن، درک تمامی ما چیزی تقریبن مشابه است. ما با مجموع از تصاویری از خویشتنِ خود روبه‌رو ایم که گاهی حتا تقلا برای فرار از دست آن تصویر ما را تا مرز چکاندن ماشه و پرتاب گلولۀ آتشین و بی پروا به مغز مان، می کشاند. در واقع، آن منِ واقعی ما را لایه ها شکل داده اند. لایه‌هایی که از تمام من های ما در تمام زمان هایی که بوده ایم. زنجیرۀ از رویدادها، اتفاقات و حوادثی این لایه ها را پوشانده اند که واکاوی و شکافتن آن نه میسر است و گاهی نه ممکن.
سرِ آدمی نیز همین سربه مهر بودنش است. آنچه که ما با خود می بریم همان زنجیرۀ حوادثی است که در درون قفس ذهن و آگاه و ناخودآگاه ما حبس می شوند و برای همیشه پنهان می مانند. خوب است همین طوری بماند. گریزی هم نیست، این خاصیت ماست. اما گاهی بازخوانی این تصاویر، برای خود آدم، خالی از لطف نیست. دستکم ما می توانیم خودمان را بارها برای خود قصه کنیم. علاوه بر این که عیبی در این کار نیست، خوبی اش این است که از فراموش کردن خود جلوگیری می کنیم و با خودمان تمرین راستی می کنیم. در جهان سراسر فریب و نیرنگ، این کم دستاوردی نیست.

۱۳۹۳ تیر ۱۱, چهارشنبه

کار دشوار طب عدلی برای اجرای عدالت

اشاره: این گزارش برای روزنامۀ جامعۀ باز تهیه شده بود.
میگویند مرگ حق است، از مرگ نمی‎توان گریخت. یا به قطعیت حکم کرده اند که مرگ دیر و زود دارد، اما سوخت و سوز ندارد. معنای این حرف این است که ما سرانجام روزی به کام مرگ فرو می‎افتیم و این سرنوشت محتوم ما است. اما این که پس از مردن سر از گور در می‎آوریم یا تخت جراحی؟ مسئلۀ دیگری است. تا حالا فکر کردید، وقتی مردید، به جای کفن و دفن، پارچۀ سفیدی بپوشانند و شما را روی تخت جراحی قرار دهند؟
حتا به زبان آوردن این جمله‎ها هم وحشتناک و عصبانی کننده اند. با این وصف، هستند انسان‎هایی که پس از مرگ به جای رفتن به قبرستان، سر از سردخانه‎های طب عدلی در می‎آورند. کسانی که پس از مرگ هم روی تخت جراحی دراز می‎کشند تا تیغ تیز جراحان و پزشکان با شکافتن بدن شان راز مرگ آن‎ها را بشکافند. با داکتر ببرک چهاردهی‎وال، آمر اتوپسی (معاینات داخلی) مرکز طب عدلی کابل، به داخل سردخانۀ این مرکز می‎رویم تا سر از حال کسانی درآوریم که پس از مرگ هم باید به عالمی از سوال، پاسخ دهند.
مرکز سردخانۀ ریاست طب عدلی، شش یخچال دارد. در هر یخچال سه جسد نگهداری می‎شود. آقای چهاردهی‎وال توضیح می‎دهد، اجسادی که تحقیق روی آن‎ها ختم می‎شود، یا باید برای دفن آماده شوند، در این یخچال‎ها نگهداری می‎شوند. او می‎افزاید: «کسانی که وارث داشته باشند، جسد را از این جا تحویل می‎گیرند تا دفن کنند. کسانی که مجهول الهویه (بی‎نام و نشان) هستند، بین یک هفته تا ده روز در این سردخانه نگهداری می‎شوند و پس از آن به شهرداری کابل تحویل داده می‎شوند، تا توسط شهرداری دفن شوند. اکثرا اجسادی در این جا می‎آیند که مربوط یک رویداد جنایی باشند. مواردی مثل قتل، سوختگی و کسانی که در اثر عوارض بیرونی و مرگ جبری مرده اند.» داخل سردخانه تا حدی پاک است. به رغم انتظار من، تقریبا همه چیز منظم است. در نخستین بخش، اتاقی است که در آن افراد زنده اما آسیب دیده برای تشخیص و بررسی طب عدلی آورده می‎شوند. یک تخت در گوشه ای از این اتاق قرار دارد و در سمت دیگر، اسباب و ادوات پزشکی قرار گرفته اند.
آمر اتوپسی ریاست طب عدلی، وقتی اطمنان می‎یابد که از اجساد عکس نمی‎گیرم، مرا داخل سردخانه می‎برد. جایی که هرچند کاکا احمدزی به تازگی آن را پاک کرده و با آب شسته، اما بوی جسدهایی که هنوز منتظر شکافته شدن هستند، به مشام می‎رسد. جسدهای که در اثر سوختگی، کاملا نابود شده اند و به سختی می‎توان تشخیص داد، قبل از سوختن بدنی شبیه بدن ما داشته اند. یا جسد مقتولی که در انتظار شکافته شدن، روی تخت جراحی خوابیده است. داکتر چهاردهی‎وال توضیح می‎دهد: «این جا اتاق فوتی است. جایی که معمولا مرده‎ها را برای بررسی پزشکی و تشخیص علت مرگ شان می‎آورند. هم عملیات اتوپسی (معاینات داخلی که شامل شکافتن اعضای بدن، مانند باز کردن بطن، سینه و سر و بقیه اعضای بدن می‎شود) این جا صورت میگیرد و هم چنان معاینۀ ظاهری نیز در همین جا صورت می‎گیرد.» امکانات این اتاق زیاد چشمگیر نیستند. ظاهرا یک تخت، لامپ و یک صندوق سفید در آنجا وجود دارند. اما در عوض دستگاههای سردکنندۀ خوبی وجود دارد و یخچال‎ها هم نو اند. می‎توان گفت جایی که بدن ها را می شکافند و اجساد را نگهداری می‎کنند، محلی است با یک فضای سرد، چند تخت جراحی، دو اتاق معاینه و شش یخچال. تنها چیزی که این محل را خاص و وهمناک می‎سازد، این است که در تمام نقاط آن، وجود مردهها را می‎توان حس کرد.
وقتی این متخصص جراحی به راحتی نزدیک جسد می‎شود و با من در مورد آن حرف می‎زند، بدنم سرد می‎شود، سعی می‎کنم آن را نبینم و می‎کوشم نشانه‎های ترس را از صورتم پنهان کنم، تا او به ارائۀ توضیحاتش ادامه بدهد. اما دیدن بدن‎های شکافته شده در حالی که مرده اند، اصلا شوخی بردار نیست. در این لحظه به کاکا احمدزی نگاه می‎کنم که کار همه روزه اش پاک کردن این اتاق ها و کشاندن اجساد از یک محل به محلی دیگر است.
رقم دقیق سردخانه‎های شهرکابل و ولایات کشور روشن نیست. زیرا آنطور که مسئولین وزارت صحت عامه و رییس مرکز طب عدلی با من گفت، بسیاری از شفاخانه ها که امکان گرفتن یخچال و محل نگهداری آن برخوردار اند، سردخانۀ اجساد نیز دارند. با این تفاوت که شفاخانه‎های غیر از طب عدلی، اجسادی که دارای پروندۀ حقوقی یا جرمی باشند را نگهداری نمی‎کنند.

دشوار، اما ممکن
طب عدلی پدیدۀ نوپا است. به صورت جدی در کشور از سال 2010 به این طرف، مورد توجه قرار گرفته است. برنامۀ عدالت انتقالی که از سوی نهادهای مدافع حقوق بشر حمایت می‎شد، برای نخستین بار به صورت جدی برای آموزش افغان ها و تربیۀ نیروی کدری در این بخش، مبادرت ورزید. مرکز ریاست طب عدلی در کابل سه سال پیش ساخته شده است.
داکتر ببرک چهاردهی‎وال می‎گوید، کسانی که در طب عدلی مشغول اند، از امتیاز خطر صد در صد برخوردار اند. امتیازی که کاکا احمدزی را توانسته است در سردخانه نگهدارد. او می‎گوید، معلوم است که از شغلش راضی است. زیرا از یک سو کاری غیر از این بلد نیست و از سوی هم، به جای ده هزار افغانی در یک ماه، این جا با امتیازی که دارد، ماهانه 20هزار افغانی حقوق می‎گیرد. از او می‎پرسم، وقتی تک و تنها در سردخانه است، نمی‎ترسد؟ پاسخ می‎دهد: «چه طور است که آدم از مرده نترسد؟ جسد سوختگی می‎آید، جسدی می‎آید که کاملا کرم زده است، جسدهای مرمی خورده و چاقو خورده هم می‎آید. خوب همین مسلک من است. این جسد ها را تا و بالا می‎کنم. داکتر اگر گفت به یخچال بینداز، می برمشان و به یخچال می اندازم تا که ورثۀ شان بیاید.» او می‎گوید، با تمام این‎ها اما ترس را به خود راه نمی‎دهد. کاکا احمدزی می‎گوید: «لکن دل من سخت است. از دیدن این ها تکان نمی‎خورم.»
برای داکتر ببرک هم این‎گونه صحنه‎ها عادی شده است. او می‎گوید، وقتی پنج سال پیش برای بار اول لباس سفیدش را پوشید و با همکارانش به سردخانه آمد تا بطن مردۀ را بشکافد، حالش بهم خورده و مجبور شده بود، از سردخانه بیرون شود. اما کم کم با این صحنه‎ها کنار آمده و حالا دیگر از دیدن صحنه‎های تکان‎دهنده، نمی‎ترسد. از او می‎پرسم، هرچه باشد، کار در چنین وضعیتی دشوار نیست؟ می گوید: «خوب شما دیدید که جسدهای بوی‎ناک در این جا وجود دارد. داکتر طب عدلی با این بدن‎ها از نزدیک سرو کار دارد. از سر تا پای این بدن‎ها را بررسی می‎کنند. برای بسیاری ها صرف ایستادن د رکنار این اجساد، ممکن نیست. ولی با آنهم ما این کار را می‎کنیم. حالا دیگر عادی شده است.»
یکی از دلایلی که به گفتۀ رییس این مرکز، باعث شده تا پزشک‎ها کمتر حاضر شوند در طب عدلی کار کنند، همین موضوع است. آقای رهیق گفت: «بسیاری از داکترهای تخصصی و درس‎خوانده و جوان‎های که از رشته‎های پزشکی فارغ می‎شوند، چون می‎ترسند، حاضر نیستند که در طب عدلی کار کنند. یک شغل پر ریسک است.» با این وجود، داوود، دانش آموختۀ دانشگاه طبی کابل می‎گوید، برای او کار در طب عدلی یا جای دیگر چندان فرقی ندارد. داوود به قول خودش با صحنه‎های وحشتناک در طب عدلی آشنا است. او باور دارد بسیاری از جوانان دیگر نیز از کار در طب عدلی هراسی ندارند. او می‎افزاید: «درجریان تحصیل ما مضمونی به نام طب عدلی می‎خوانیم. یعنی طب عدلی در دانشگاه طبی کابل یک بخش است که تدریس می‎شود و هم دانشجویان به کار عملی برده می‎شوند. به این ترتیب بسیاری ها د رجریان تحصیل با این گونه موارید، آشنا می‎شوند.»
کاشفان جرم

داکتران حقوق بشر (PHR) که نهادی مستقل و بی‎طرف است، از سال 1986 تاکنون سعی دارند با استفاده از تجارب پزشکی برای کاستن از نقض حقوق بشر فعالیت کنند. در بخشی از اهداف این گروه آمده است: »ما با کمک حامیان و هواداران   خود برای متوقف       کردن شکنجه، لادرکی، قتل های سیاسی، و           محرومیت از حق            داشتن صحت توسط دولت ها و گروه های مخالف، مرگ،           جراحت، صدمات وارده به افراد ملکی در درگیری های مسلحانه،  درد و رنج و محرومیت ناشی از تفاوت های سیاسی         یا تبعیض آمیز، اضطراب های روانی و جسمی ناشی از سوء  استفاده علیه زنان،  از دست دادن حیات و یا  اعضای  بدن به اثر مین های زمینی و دیگر  سلاح های نامتناسب و بیرویه و روش های خشن حبس و بازجویی و شکنجه در زندانها و    بازداشتگاهها، و بهداشت ضعیف ناشی از   نابرابری های گسترده در  جوامع،  کار نموده ایم.»
طب عدلی با استفاده از میکانیزم‎ها و روش‎های علمی و دقیق می‎کوشد، علل جرم، زوایای پنهان آنچه که اتفاق افتاده و سرانجام نوع جرم را مشخص می‎کند و در بخشی دیگر، سعی می‎کند با راه روش‎های پزشکی به درمان بیمارانی بپردازد که اغلب سرو کارشان با مسایل حقوقی است. دکتر نجیب الله قرغه‎ییوال، آمر بخش امبولاتوری (واقعات حیاتی؛ مواردی حقوقی مربوط به افراد زنده) می‎گوید، طب عدلی در افغانستان شامل دو بخش می‎شود. بخش اول مربوط به واقعات حیاتی است. در این بخش جرایمی اخلاقی و تعیین سن افراد متهم یا متضرر بررسی و تعیین می‎شود. همین طور به گفتۀ آقای قرغه‎یی وال، اشخاصی که زندانی اند اما از اختلالات روانی رنج می‎برند نیز در این بخش تحت بررسی و درمان قرار می‎گیرند. بخش دوم نیز واقعات فوتی است. جایی که به توضیح آقای قرغه‎یی وال، محلی برای کشف موارد پنهان جرمی و زیان‎های ناشی از اعمال جرم می‎باشد.
دکتر رهیق رییس این مرکز نیز در این باور دارد، طب عدلی در بخش‎های کشف و تحقیق مسایل جرمی و قضایی یک دستاورد مهم برای کشور است. او می‎افزاید: «چون تراکم نفوس در شهرکابل زیاد است و رویدادهای جرمی و قضایی نیز زیاد می‎شود. ما با نهادهای چون حقوق بشر، جامعۀ مدنی، نهادهای کشفی و تحقیقی پولیس و قوۀ قضاییه همکاری داریم. به این دلیل که شیوه‎های طب عدلی در این بخش‎ها برای کشف حقیقت کمک‎ فراوانی می‎کند.»
با این‎حال این نهاد از کمبود کادر و پرسونل متخصص رنج می‎برد. چنانکه به گفتۀ داکتر رهیق، در شهری با شش میلیون جمعیت، ریاست طب عدلی تنها 82 نفر پرسونل دارد. از این میان 27 نفر نیز پزشک اند. مراکز ولایتی طب عدلی علاوه بر این مورد، از فقدان کادر مجرب نیز رنج می‎برند. داکتر رهیق می‎گوید، «کادر ورزیده در ولایات وجود ندارد. به همین دلیل ما از سایر ولایات نیز مواردی را داریم که برای بررسی به کابل فرستاده شده اند. اما در مقایسه با عمر طب عدلی و با درنظرداشت مشکلاتی که داریم، مانند کمبود امکانات و مواد پیشرفته، بازهم وضعیت مراکز ولایتی قابل قبول اند.»
به دلیل کمبود مواد و ابزار پیشرفته، تشخیص و نتیجۀ بررسی طب عدلی می‎تواند از 80 تا 90 درصد قابل قبول باشد. قرغه‎یی وال همچنین می‎افزاید: «مثلا برای تشخیص اسپرم در موارد اخلاقی، ما دقیق عمل نمی‎توانیم. چون تشخیص این مورد نیازمند آزمایش DNA است.» با این حال، مواردی که برای بررسی به طب عدلی فرستاده می‎شود، رقم بلندی را نشان می‎دهد. بر اساس توضیح آقای قرغه یی وال، 3300 مورد در سال گذشته به طب عدلی فرستاده شده است. از این میان، 2500 مورد مربوط واقعات حیاتی می‎شود و 800 مورد را نیز واقعات فوتی تشکیل می‎دهد.

***
 سرانجام مرکز طب عدلی را ، که یک حیاط بزرگ با ساختمان کوچک و درهم فشرده و امکانات محدودی دارد، ترک می‎کنم. در میان راه، به این فکر می‎کنم که مردن حتمی است. اما این که نگذاریم سر از طب عدلی و سردخانۀ این مرکز درآوریم هم بدست خود ما است؟

۱۳۹۳ تیر ۴, چهارشنبه

گفت‌وگو با حاجی



v    تیری میری میری تیری پریم کهانی مشکل
v    تیری میری میری تیری پریم کهانی مشکل  دول افزو
-         الو سلام علیکم
-         کجاستی او بچه
-         هاها شما هستین حاجی صاحب؟ چطور استین، فامیل، دوستا، همگی خوب استن؟
-         تو یک دانلود مریجر برای ما روان کو
-         چه؟ خو ها دانلود منیجر.. چه می کنی حاجی صاحب؟
-         ده فس بوک ما روان کو.. آیفونم دانلود مریجر نداره
-         خو، خوب است حاجی صاحب.. بخیر آیفون هم گرفتین. دانلود منیجر را چه می کنین؟
-         تو همو را روان کو، کلان کار برآمدی .. همی یوتیوب خوب فیلما داره.. صحیح دیده نمیشه.. مجبور که یک بار دانلود کنم باز ببینم شان. پدر لعنت جنا جنسو خوب فیلما مانده در یوتیوب
-         چه؟ ههههههههه.. جنا جمسون؟
-         ها همو جنسو.. خوب جنس پدر لعنت
-         ها! از جنس هم تیر است.. یک چیزی دیگه است هههههههههه
-         اخککک-توففف. هوممم خودت فامیدی دیگه.. راستی او بچه همو دیگه را در کجا یافته میتانم؟ نگویی کدام دیگه! همو که لایکت زده بود. علینیا کامله.. عینکی  که لب کدام بحر عکس گرفته.. خوب ..
-         هاها حاجی صاحب الینا کاملو است.. نمی شناسم به خدا.. در فس بوک است. نمی فهمم از کجاست و چه کاره است.
-         که از تو نام پدرش را پرسان کد. تو برای ما یک معرفی کو.. چیزش را روان کو
-         خو خو آدرس فس بوکش را روان می کنم
-         ها مقصد هوشیار بچه استی دیگه... زیاد نمیگم
-         ها ها ها متوجه هستم حاجی صاحب کسی دیگر خبر نمیشه.
-         سلام علیکم
-         خداحافظ خداحافظ

۱۳۹۳ خرداد ۲۸, چهارشنبه

فرجامِ زندگی در شهر بی کتاب

اشاره: این یادداشت قبلا در روزنامه جامعۀ باز نشر شده است. 
در شهری که زندگی می کنی، همه چیز سیاسی است. غایت هر بحثی به رگ و ریشه باز می‎گردد. آنقدر این مسایل فراگیر می‎شوند که حتا نحوۀ راه رفتنت را هم تفسیر سیاسی می کنند و حرفت را بسته به تباری که وابسته به آن هستی، تأویل می‎کنند. به این ترتیب، جوانی که کوه و دشت آرام و بی سرو صدا را رها کرده، به شهر آمده تا چیزی بیاموزد، یک شبه تبدیل به سیاستمدار تمام قدی می شود که فکر می کند، راه رسیدن به آب تمیز و صحی هم جز با توسل به سیاست، ممکن نیست.
گم شدۀ جوانان کتاب و فکر است. (عکس ها تزیینی اند)
این، سرنوشت تمام جوان‎هایی است که کلان‎شهرها را برای زیستن برگزیده اند. کسانی که از دل کشوری تا گلو فرورفته در جنگ و خشونت برخاسته اند و  خسته از آنچه که در تاریخ می خوانند، هوای گام گذاشتن در مسیری را دارند دیگر بوی خشونت و نفرت و تفنگ در آن به مشام نرسد. بسیاری از جوانان، نمی خواهند وقتی زندگی شان سوژۀ کار مورخی می شود، بچه از خواندن آن در مکتب و دانشگاه، بگریزند. شگفت این که با هوای تغییر دادن مسیر تاریخ، با گام گذاشتن در شهرهای بزرگتر و رها کردن زندگی ساده و بی سروصدایی روستا، در دام سرنوشتی گرفتار می شوند که همه چیز را سیاه وسفید می بینند و به این ترتیب خود اسیر سیاست دروغ، نفرت، شایعه، تحقیر، توهین و تخریب، می شوند.
بحث قوم، ایل و تبار و برتری این یکی و فروتر بودن آن دیگری، تمام ساحت ذهن جوانان را در می نوردد و به این ترتیب تنها چشم اندازی که برای جوان افغانی باز می ماند تا از آن به رویدادهای جاری درکشورش و زندگی خصوصی خودش ببیند، سیاستِ توطئه و تخریب است. سیاستی که بر مبنای آن، تمام عناصر جامعه به دو صف خودی وغیرخودی تفکیک می شوند. و در این صف بندی، آنچه از خودی می رسد، خیر محض است و آنِ دیگری جز شرارت چیزی دیگری نیست. به این ترتیب، جوانی که هوای تغییر در سر داشت، در آرزوی رسیدن به رشد و تعالی بود و می خواست مسیر زندگی اش را طوری بسازد که به ماین و اسلحه بر نخورد، در گرداب افکاری می افتد که غایتش جز تباهی نیست.
این پرسش که چرا به چنین سرنوشتی گرفتار می‎شویم، در ذهن هر کدام از ما وجود دارد. اما دریافت پاسخی درخور برای آن، نیازمند دقت بیشتری است. به بیان دقیقتر بدون شناخت گرانیگاه اصلی چنین مشکلی، هرگونه تحلیل و تفسیر راه به جایی نخواهد برد. هستۀ اصلی گرفتار شدن جوانان در بند سیاست زدگی مزمن، عدم رسیدگی و شناخت نیازهای جوانان است. جوان، به چه چیزی نیاز دارد؟ به تولید انبوه توطئه و ادبیات خشونت و وحشت؛ تا از آن در شکل وسیعی استفاده کنند؟ یا فراهم آوردن فضایی برای رشد و شکوفایی استعداد جوانان؟
قلت کتاب در کابل، مثال زدنی است
به نظر می رسد در افغانستان نیاز جوانان به خوبی درک نشده است. درست است که جوان در سن و سالی قرار دارد که به راحتی می تواند بر چیزی یا کسی بشورد یا سلاح بدست گیرد، یا زبان به توهین وتخفیف دیگران باز کند یا دست آخر، حمال تمام وقت ذهن بیمار کسانی باشد که تمام وسعت دید شان، از خودشان فراتر نمی‎رود.اما اگر میلی به تغییر و نگاهی معطوف به رشد و توسعه باشد، برای جوانان پیش از تمام این ها، کتاب‎خانه و کتاب نیاز است. دو عنصری که می توانند وقت خالی جوانان را پر کنند و از هدر رفتن نیروی جوانی این طیف، جلوگیری نمایند. اما با نگاهی گذرا در همین کابل، پایتخت، می توان دریافت که کمترین توجهی برای ساختن کتاب خانه و کتاب نشده است. در شهری که نفوس آن شش میلیون نفر است و بیشتر آن ها جوان هستند، ما به عدد انگشتان دست خود کتابخانه نداریم. کتاب خانه هایی که از یک سو عطش دانستن جوان را فرو بنشاند و از سوی دیگر، دستیابی به آن از نظر اقتصادی مقرون به صرفه باشد، کمتر دیده می شود. کتاب خانۀ دانشگاه کابل، به محلی برای دید و بازدیدهای عاشقانه بدل شده، زیرا کتابی نیست که جوان را به سمت خود بکشاند. داستان ملانصرالدین در این عصر هم خواندن دارد؟ به همین ترتیب، ساختمان کتاب خانه عامه میان مردن و ماندن دست و پا می زند و کتابهایش یا نیستند، یا به درد نمی خورند، یا هم آنقدر زیر گرد و خاک گم شده اند که ورق زدن آن، خود سخت ترین کار است.
طبیعی است که زمین خشک مرکز رشد گیاه هرز می شود. و دور از انصاف نیست که نتیجه بگیریم، در شهر بی کتاب و کتابخانه و اندیشه، عصبیت و سیاست زدگی هزیان آلود، می بالد و بذر می پاشد. به این شکل، جوان افغانی وقتی در شهر بی کتاب گام می گذارد، جز پرسه زدن درمیان افکار بیمار گروهی، چیزی برای کشف و تحصیل نمی یابد و این گونه پس از سالها زیستن در فضای نسبتا دموکراتیک، می بینیم هنوز تا مدنی شدن، فاصلۀ زیادی داریم.


عریضه نویسی؛ شغلی در آستانۀ نابودی؟

اشاره: این گزارش قبلا در روزنامۀ جامعۀ باز نشر شده است. 
دو-سه قلم و چند دانه کاغذ سفید یا شکل‎های از عریضۀ رسمی، مهر و میز، تمام ابزار کار آنها است. محلی که برای کارشان اشغال می‎کنند نیز کوچک و غیر رسمی است. نه دفتر و محل کار رسمی دارند، نه هم فضای سرپوشیده و صاحب در و دروازه. آنها صبح زود در مقابل اماکن دولتی، ادارات و دفاتر رسمی می نشینند و پس از ختم کار این ادارات، بار و بساط شان را جمع می‎کنند. به همین دلیل، اگر در مقابل یکی از ادارات دولتی، جای عریضه نویس‎ها خالی باشد، جای تعجب دارد.
عریضهنویسی، روزگاری از شغل های مهم اما غیر رسمی بود. هر کسی اگر کاری به یک ادارۀ دولتی داشت یا می‎خواست کاری انجام دهد، اول باید سراغ عریضه نویس می‎آمد. به این ترتیب، تمام کار شهروندان و ادارات، از روی میز کوچک عریضه نویس شروع می‎شد. اما به نظر می‎رسد این شغل پر درآمد و با مشتری، کم کم از رونق می افتد و روزهای زوالش را سپری می‎کند.
عکس ها از انترنت گرفته شده
محمد امین که یک مأمور متقاعد دولت است، هفت سال می‎شود عریضه نویسی می‎کند. او روزگاری در یک ادارۀ دولتی می‎نشست و عریضه‎هایی را که در بیرون نوشته می‎شد به دقت می خواند و به مافوقش ارجاع می‎داد، اما حالا در مقابل ساختمان شهرداری کابل می‎نشیند، بساط عریضه‎نویسی اش را پهن می‎کند تا برای کسی که از شهرداری درخواستی دارد، عریضه (درخواست‎نامه) بنویسد. محمد امین از کارش راضی نیست. می‎گوید: «روزانه 4 تا 5 نفر برای نوشتن عریضه مراجعه می‎کند و دو-سه صد افغانی در روز درآمد داریم. دیگر کار و غریبی نیست، ما مجبوریم به همین کار خود ادامه بدهیم.» محمد امین از بیکاری شکایت دارد و می‎گوید، در نبود کار مجبور است با همین دو-سه صد درآمد روزانه اش بسازد. هر چند که این در آمد به قول محمد امین، حتا نصف مصارف فامیلش را هم تأمین نمی‎تواند.
عریضه نویسی، در واقع شکل رسمی نگارش است که در نوشتن تابع قوانین و عرف ادارات دولتی است. تفاوت عریضه با نامه این است که عریضه معمولا حاوی خواستی است که صاحب عریضه از یک ادارۀ دولتی دارد. از دادخواست رسیدگی به جرم گرفته تا درخواست تبدیلی از یک دانشکده به دانشکدۀ دیگر، شامل موضوعات عریضه نویسی می‎شود. از این نظر، عریضه نویسی شکلی از دبیری است که در روزگاران قدیم، شغل مهمی در جامعه به حساب می‎آمد و برای دبیر، اعتبار و ثروت به همراه داشت. چنانکه دبیران در مصر باستان، شامل طبقه ممتاز جامعه می‎شدند.
با این وجود، پس از گسترش دامنۀ تحصیل و سواد و تخصصی شدن مسایل اجتماعی، عرصه بر عریضه نویسی تنگ شده است. بسیاری از مسایل جرمی و جزایی اکنون از مجاری دارالوکاله‎ها پیگیری می‎شوند و در موارد ساده تر نیز خود شهروندان می‎توانند درخواستی برای حل مشکل شان بنویسند. به همین دلیل، در قیاس با سی سال گذشته، مشتریان عریضه‎نویس‎ها به شکل چشمگیری کاهش یافته است. چنانکه خالقداد، از عریضه نویسان شهر کابل، نیز آن را تأیید می‎کند. او که یک عریضه نویس رسمی است و دستکم سی‎سال از عمر خود را به پای کار خود گذاشته، می‎گوید: «نظر به سی سال پیش مشتری زیاد کم شده است. در آن سال‎ها در یک روز حداقل 10 نفر برای نوشتن عریضه یا قباله پیش من مراجعه می کردند، ولی حالا روزانه دو-سه نفر برای نوشتن عریضه می‎آیند. در آن زمان درآمدم از عریضه نویسی، مصارف فامیل را کاملا کفایت می‎کرد.»
نوشتن عریضه بسته به این که در چه موردی باید نگاشته شود، قیمتش فرق می‎کند. بعضی عریضه ها را با پول کمتر و برخی دیگر را در بدل پول بیشتر می‎نویسند. شفیق الله از عریضه نویسان مقابل وزارت عدلیه در این مورد چنین توضیح می‎دهد: «عریضه‎ها قیمت های مختلف دارد. عریضه های که سه-چهار دقیقه را [نوشتنش] در بر می‎گیرد، به 50 افغانی یا 60 افغانی می‎نویسیم. عریضه های که جزایی یا حقوقی است و نوشتنش وقت زیاد را می‎گیرد، قیمت بالاتری دارد و به 80 افغانی یا 100 افغانی می‎نویسیم.»

زمان رکود
عریضه نویسی مانند بسیاری از شغل‎های آزاد و غیر رسمی، تا حدی موسمی است. بسته به شرایط سیاسی یا اقلیمی، کمیت مراجعه کنندگان پیش عریضه نویس‎ها تغییر می‎خورد. محمد امین می‎گوید، در فصل زمستان مراجعه کنندگانش به حد اقل ممکن می‎رسد. به این دلیل که بسیاری از کارهای مربوط به شهرداری، مانند ساختن مسکن و امثال آن متوقف می‎شود. او می‎افزاید: «در ماه‎ها بهار و تابستان کار ما خوبتر است. چون وقت کار است. هوا گرم است، روزها دراز است و مردم هم به دنبال تعقیب مسایل شخصی شان هستند. کسی که خانه می سازد، می آید که جواز بگیرد، یا یکی هم می‎خواهد قباله بگیرد یا دعواهای مانند استملاک و مشکلات ارضی شان را پیگیری می‎کنند. ولی در زمستان به دلیل سردی هوا هم که شده، مردم زیاد در ادارات دولتی نمی‎آیند.»
از سوی هم، رویدادهای سیاسی نیز بر کار عریضه‎نویس‎ها تأثیر دارد. محمد امین می‎گوید، مردم به دلیل عدم رسیدگی به درخواست های شان از سوی حکومت، علاقه ای به رفتن به ادارات دولتی ندارند. اما عتیق الله مورد دیگر را نیز می افزاید: «در وقت‎های که وضعیت آرام است کار ما خوب پیش می‎رود. ولی در وقت های که زیاد وضعیت خوب نیست، کار ما هم فلج است. مثلا از زمانی که مسئلۀ انتخابات مطرح شده، کار بسیار کم شده است. به خاطریکه مردم همه در فکر انتخابات و نتیجه اش هستند. همه نگران هستند که چه خواهد شد. هیچ کسی تقریبا به فکر پیگیری مسایل شخصی خود نیست.» آنطور که عتیق الله می‎گوید، انتخابات سایۀ شومی بالای کار عریضه نویس ها داشته است. او امیدوار است که نتیجۀ انتخابات به زودی معلوم شود، آب ها از آسیاب بیفتند و همه چیز به حالت عادی بر گردد تا کار آنها نیز رونق بگیرد.
شغلی برای بازنشسته‎گان
عصمت الله نزدیک به ده سال است که عریضه نویسی می‎کند. او روزگاری برای خودش اسم و رسمی داشته، فرمان می‎داده و دستور اجرا می‎کرده است. اما پس از آن که بازنشسته شده است، قلم و کاغذ برداشته، در گوشه ای شهرداری کابل می‎نشیند تا درخواست‎های مردم به آدرس ادارات دولتی را بنویسد.
عصمت الله می‎گوید، با فراغت از مکتب، شامل دانشگاه حربی شده است. به دلیل وضعیت نا بسامان آن زمان (سال 1357) پس از آموزش مستعجل قریب به دوسال، شامل خدمت در ارتش وقت شده است. از آن زمان به بعد، در زمان حاکمیت حزب دموکراتیک خلق، مجاهدین و ابتدای حکومت آقای کرزی، در ارتش خدمت کرده است. او می‎گوید: «در یکی از لواهای کشور، دگروال بودم. یک دگروال مسلکی و آموزش دیده.»
در میان عریضه نویسان کسانی که سرنوشت مشابه با عصمت الله دارند، کم نیستند. محمد امین نیز یک کارمند بازنشستۀ دولتی بود. او در وزارت عدلیه کار می‎کرده و پس از آنکه به رسیدن به سن بازنشستگی، از وظیفه سبکدوش شده است، عریضه نویسی می‎کند. شفیق الله نیز، کارمند دولت بوده است. او می‎گوید: قانونا باید متقاعد (بازنشسته) می‎شدیم. من هم تقاعد کردم. ولی بیکار در خانه چه می کردم؟ کدام سرگرمی نبود. وضعیت اقتصادی ما بسیار خراب بود، کاری دیگر هم نمی توانستم. مجبور شدم، عریضه نویسی کنم.»
روزهای آخر
جمال امیری، دانشجوی دانشگاه کابل است. او می‎گوید عریضه نویسی به روزهای پایانی خود نزدیک شده است. به زعم امیری، عریضه نویسی مانند بسیاری از شغل های که فراموش شده اند، به تاریخ می پیوندد و به بخشی از تاریخ کتابت در کشور بدل خواهد شد. او علت آن را افزایش وکالت خانه های رسمی و عمومی شدن سواد در میان مردم می‎داند. همچنین او به حکومت داری الکترونیک اشاره می کند که جز پالیسی حکومت داری نو، در کشور می‎شود. او می‎افزاید: «اگر حکومتداری الکترونیک ترویج شود، دیگر ورق بازی در ادارات دولتی از بین خواهد رفت. عریضه نویس ها هم کارشان را از دست می دهند، چون در چنین حالتی دیگر نیاز نیست، کسی به شکل خطی و با قلم عریضه بنویسد. بسیاری ها چیزی می نویسند و آن را مثلا به مرجع مربوطه ایمیل می کنند.»
حکومت قصد دارد، برای نوسازی فرایند کار در ادارات دولتی، حکومتداری الکترونیک را ترویج کند. بر اساس گفته‎های نصرت رحیمی، سخنگوی وزارت مخابرات و تکنالوژی معلوماتی، تا کنون حکومتداری الکترونیک در این وزارت خانه به تجربه گذاشته شده وقرار است به زودی در سایر ادارات دولتی نیز این طرح اجرا شود.

اما عصمت الله این مورد را نمی‎پذیرد. به زعم عصمت الله، هرچند دیگر کسی چندان علاقۀ به عریضه های دست نویس ندارد و بسیاری از نوشته ها چاپی هستند، اما همین نوشته ها چاپی هم رونویسی از نوشته‎های این عریضه نویسان است. او می‎گوید: «اشخاص جوان وقتی می خواهند عریضه ای بنویسند، اول پیش ما میایند که عریضه را بنویسم، بعدا آن را تایپ می کنند و چاپ می‎کنند.» او باور دارد که عریضه نوشتن مهارت های خاص خود را می طلبد و آمدن تکنالوژی الزاما به معنای آمدن این مهارت ها نیست. به همین دلیل، هنوز برای نوشتن عریضه ها، درخواست های میان ادارات و قباله های شرعی و رسمی، مردم نیازمند جوهر عریضه نویسان است که بر روی کاغذهای سفید، نقش می بندد.
از خالقداد می پرسم حالا که همه چیز  در گرو کمپیوتر است و خط نیز از تهاجم تکنالوژی در امان نمانده، زمان آن نرسیده است که آنها نیز حداقل تایپ و کارهای ابتدایی با آن را یادبگیرند؟ با نگاه حسرتباری می‎گوید، دیگر وقت آنها گذشته است و آن قدر عمر نخواهند کرد که کار به آموختن استفاده از این وسایل (کمپیوتر) بکشد.
با توجه به مقاومت عریضه نیس ها در برابر هجوم تکنالوژی، شاید بتوان شمارش معکوس را برای پایان دوران عریضه نویسی سنتی، شروع کرد. چیزی که محمد امین نشانه های کامل آن را همین حالا نیز می بیند.