۱۳۹۳ شهریور ۱۰, دوشنبه

ناخن-فیروزه‌یی*

 

3-‌ چشمانم را جمع می کنم و خودم را ملامت که آخر به تو چه، بد است. ولی می بینم چهار مسافر تاکسی، چهارچشمی افتاده اند سراغ این صحنه و خدا می‌داند تا حال چند دفعه آن را دوباره دیده اند. 6-‌ دست می‌دهد، کنار راننده می‌نشیند، ناخن‌هایش فیروزه‌ای رنگ شده اند، با روسری‌ای آبی و لباس آبی و به سلیقه اش آفرین می‌گویم. 2- از سمت چپ به راست می چرخد، دروازه اش باز می شود و در حالی که به سمت ما نگاهی می‌اندازد، می‌رود داخل موتر. 4- راننده می‌خندد، مردی چاق، پیراهن سیاه و عینک آفتابی، نوشابۀ انرژی زا در دستش، بازهم از ما دور می شود. 

1-‌ ساعت 12، چاشت و مثل همیشه، ازدحام و شلوغی. موتر روی موتر افتاده و اجساد نیمه جان شان را به سختی هر از گاهی نیم قدمی به جلو می کشند. 8-‌ زنگ می‌خورد و قرار، کنار گلبهار سنتر. زنگ می‌خورد و این که: به امیر چه گفتی و او دوستم است. موتر می‌ایستد و ما راه مان را می‌گیریم تا در چند قدمی، سوار تاکسی دومی شویم که به مقصد برسیم. 5-‌ یک تویوتای کرولای سفید و شیک و در حالی که دختر خانم در پشت سرش لم داده و با مبایلش مصروف است. 7-‌ زنگ می‌خورد و قرار کنار شاه دو شمشیره.
*داستانک/مینیمال
                                                                  

۱۳۹۳ شهریور ۹, یکشنبه

راه حل پدری برای یک مخاطب رسانه



یادم است، فرو ریختن برج های تجارت جهانی را، من از رادیو بی بی سی می‌شنیدم. در آن زمان شاید کمی بیشتر از ده سالم بود. از این رو، تصویر خط خطی از آنچه که بی بی سی درمورد فرو ریختن دو «آسمان خراش» می گفت، در ذهنم نقش می بست. اما وقتی طالبان نیز زیر آوار این برج ها گم شدند، پدرم ماهواره و تلویزیون آورد. اوایل، دهها حلقۀ فیلم هندی آورده بود و ما «اهالی قریۀ مان» در «ناهور» مشترکا می دیدیم. من از از جنگ و بدمعاشی همان زمان می ترسیدم و سعی می کردم در خانۀ دیگر بروم و نبینم. اما این وضع، خیلی دوام نیاورد و پدر ماهواره را «نصب» کرد و با هزار مشکل و زنگ زدن به غزنی و گرفتن راهنمایی، کانال‌ها را یکی پی دیگر، یافت. یادم است، ابتدا، چندان چیزی نمی فهمیدیم. چند کانال با زبان‌های عجیب و غریب و مردان و زنانی با پوشش غیر معمول و ...
آوردن ماهواره و تماشای تلویزیون کم کم رواج یافت. مردم دوست داشتند، آنچه را قبلا می شنیدند، ببینند. در آن روزگار، فهم ما نیز از تلویزیون اندکی افزایش یافته بود. به همین دلیل، شبکه‌ های ماهواره‌یی یا برنامۀ خوب نداشتند، یا ناوقت شب برنامه پخش می کردند، یا زبان شان را نمی فهمیدیم یا با اخلاقیات مان چندان جور در نمی‌آمد. پدر به دنبال چاره بود. حافظۀ سایه-روشنم به یاد می‌آورد که یک گیرندۀ دیگر (ما آنتن می گوییم) نیز بر بام خانه بلند شد. شد دو گیرنده با مخلفاتش (دیش و تلویزیون و کابل و ...). یکی از این گیرنده ها به سمت غرب جاسازی شده بود و شبکه‌های مانند شبکۀ خبر ایران، جام جم، الجزیره، اسکای نیوز و ... را می گرفت و دیگری به نزدیک به 30 درجه از غرب به جنوب تمایل یافته بود، تا تلویزیون ملی را بگیرد (تلویزیون ملی فعال شده بود.) پدرم شام اخبار مفصل و دولتی تلویزیون ملی را می دید و و پس از آن غالبا شبکۀ خبر ایران و جام جم یک و دو. در جام جم سریال‌های ایرانی پخش می شد و ما تا نصف شب بیدار می نشستیم تا «زیر آسمان شهر» تمام شود و ببینیم که باز «خشایار» چه دسته گلی به آب می دهد. به مرور، پدر یک گیرندۀ دیگر نیز خرید. در آن زمان یادم است اگر کسی نا آشنا با ما و آشنا با شهر و رسانه و ... می آمد، احساس می کرد پدرم یک ایستگاه خبری زده است. اما این طور نبود. ما سه گیرنده را به کار بسته بودیم، تا نیاز رسانه‌یی مان، اشباع شود. به این ترتیب، حالا ما، از شبکه‌های داخلی ایران که ده دوازده تا می شد (پخش جهانی دارند و در افغانستان می گیرد) و شبکه های بین المللی چون الجزیره و بی بی سی (پدرم کمی انگلیسی هم می فهمید) تا شبکه های رقص و بازرگانی، تا شبکه های ایرانی-لس آنجلسی مانند PMC و GEM و تپش و اندیشه و دیدار و ... غیره را می دیدیم و سومین گیرنده نیز تلویزیون های داخلی مانند طلوع و یک و نور را می گرفت. پدر مانند روال سابق، اول شام اخبار تلویزیون ملی را گوش می داد.
بعد اخبار طلوع را. بعد می رفت سراغ شبکۀ خبر یا الجزیره می دیدیم (در غیبت عربی فهمیدن) و سرانجام می رفتیم سراغ شبکه های ایرانی و فیلم و رقص و موسیقی می دیدیم. یادم است، در این میان دو سه برنامۀ خیلی عالی نیز بود. خانمی به نام آزاده، درست مانند اوشو، در کسوت معلم اخلاق برنامه اجرا می کرد و طرفداران پرو پا قرصی یافته بود. پرو پا قرص از این جهت که مادرم نیز از این برنامه خوشش آمده بود و می دید و این یعنی ما با ابرقدرت اصلی خانه بر سر دیدن یک برنامه توافق کرده بودیم. و در تلویزیون دیدار، پزشک جراحی که صاحب تلویزیون نیز بود «مرتون مظاهری» برنامه های پزشکی داشت که سخت برای پدرم که «پزشکی با تحصیلات ابتدایی پزشکی» بود و برای ما (الزاما من و مادرم) جذاب بود.
صبح ها (اغلب و نه همیشه) وقتی ما (دو برادر و دو خواهر) تلویزیون را روشن می کردیم، سریال‌های ایرانی می دیدیم و کلی حظ می کردیم.
نهایتا پدرم توانسته بود، یک فضای ایده آل خلق کند. طوری که ما می توانستیم از تمام برنامه های لازم برای سنین مختلف، به یمن سه گیرنده، بهره مند شویم. از بی بی سی فارسی و جهانی و خبر و فیلم ایرانی و سخنرانی و برنامه های مفید گرفته تا موسیقی و رقص غربی. یادم است شام ها که تلویزیون های ایرانی همه نماز می خواندند، پدرم بی بی سی را می گرفت. اما فیلم همیشه همان سریال های ایرانی بود و اغلب برنامه های کودک و نوجوان ایران داخلی را نیز می دیدیم؛ حتا مادرم ترجیح می داد که به جای گوش دادن به روضه خوانی ملا، بنشیند پای تلویزیون «سلام» و به حرف سخنرانان و روضه خوان های آن جا گوش دهد. شاید بپرسید این همه را چرا نوشتم؟
امروز صبح دلم گرفته بود (در اتاق و دور از خانه) و دوست داشتم با پناه بردن به تلویزیون، خودم را تسکین دهم (مسکین را می بینید!). جلیل (برادرم) تلویزیون را روشن کرد. 20 کانال داخلی داریم به سلامتی در
کابل. تلویزیون ملی قرآن پخش می کرد. در گل صبح طلوع نیوز بحث داغ خبری داشت. طلوع تبلیغات پخش می کرد که کاراباو بخورید و این طور مردم را لت و کوب کنید. تلویزیون یک با جمال ناصر اصولی  (از نمایندگان پارلمان) یک بحث داغ اقتصادی را پیش می برد. شهر (نام یک تلویزیون) یک آهنگ حال بهم زدن قطغنی پخش کرده بود. وطن داشت یک برنامۀ کپی چندم با دوبلۀ تهوع آور در مورد جانوری، پخش می کرد. نور، بحث سیاسی داشت. 7، که کانال سینمایی است، فیلمی هندی-بالیوودی گذاشته بود. میوند آهنگ لطیفه عزیزی را گذاشته بود و .... حالم از بد بدتر شد. یک برنامۀ خوب که در گل صبح، شوقی برانگیزد، نبود. به این فکر کردم که این همه رسانه دار، به جای تولید برنامه های دسته چندم و کم مصرف و ساعت پرکن، از پدرم کاش یاد می گرفتند و فکری به حال مخاطب نیز می کردند. حتا اگر برنامه های تان کپی می بود.

۱۳۹۳ مرداد ۲۵, شنبه

خبرنگاریِ شایعه؟


ساده ترین تعبیری که از خبرنگاری و تفاوت آن با کارهای نوشتاری یا گفتاری دیگر می‌توان داشت، توجه به این نکته است که «خبرنگار روایت می‌کند نه قضاوت.» به عبارت دیگر، خبرنگاری، روایت یک حادثه است و نه الزاما اظهار نظر در مورد کم و کیف یکی از وجوه آن. جملۀ آخری را کمی باز می‌کنم.
در کابل، پسری کشته می‌شود. خبرنگار این خبر را نقل می‌کند. اما به چه شکل؟ نیازهای اولیۀ خبرنگار، اطلاع دقیق از چند فکتور مهم است. چه شده است؟ چرا قتل اتفاق افتاده است؟ در کجا؟ به چه ترتیبی؟ در کدام زمان و ... گره گاه اصلی کار خبرنگار دو سوال اساسی است. یکی، چرا قتل اتفاق افتاده است و دیگری، چه گونگی قتل. این سوال، مسوولیت اخلاقی در پی دارد و شامل گزینه‌هایی است که رسانه‌ای اخلاق مند، در مورد آن الزامات خاص خود را دارد. اخلاق خبر نویسی در ساده ترین حالت حکم می‌کند، تا از اظهار نظر (شخصی) در مورد خود داری شود. در عین زمان، خبرنگار باید آن قدر برای یافتن پاسخی برای این دو سوالش، تلاش کند تا پاسخ‌هایی را که به دست می‌آورد، یقین داشته باشد، قرین حقیقت اند. به بیان دیگر، باید خبرنگار یا در مورد چرایی و چه گونگی این قتل بنویسد: «هنوز جزئیات این قتل روشن نیست/ پولیس هنوز تحقیقش را به پایان نرسانده است/ هنوز سر نخی از جزئیات حادثه در دست نیست.» اما قرار بر این است که باید به آن دو سوال، پاسخی مثبت یابد، باید تا رسیدن به علت و انگیزه و نحوۀ قتل، از جستجو باز نایستد و تا آن هنگام از دادن اطلاعات نادقیق خود داری ورزد. اما چه گونه؟ روشن است که خبرنگار در زمان قتل نبوده، از اصل ماجرا با خبر نیست. کسانی که خبرنگار به معلومات آن ها می‌تواند تکیه کند و در خبرش از آن استفاده کند، پولیس، کارآگاهان رسیده به محل، کشفیات پولیس جنایی یا کشفی، طب عدلی، شاهدان و وارثان مقتول است. یعنی، نمی‌توان تنها به نظر یک تن از اعضای خانوادۀ مقتول اکتفا کرد و آن را در خبر گنجاند. در برابر، باید تلاش شود، نظر تمامی طرف های دخیل در این پرونده گرفته شود، جمع بندی و سرانجام نتیجه اش با استناد و نقل قول منابع، در خبر گذاشته شود.
به این ترتیب، ما می‌توانیم در خبر فرضی علاوه کنیم که: «پولیس جنایی می‌گوید، مقتول پیش از این فرزند قاتل را تهدید به تجاوز جنسی کرده بود. اما پدر مقتول این اتهام را رد می‌کند و می‌گوید، پسرش هیچ وقتی با قاتل ارتباط نداشته است. در عین زمان، یکی از دوستان قاتل می‌گوید، پیش از این نیز شاهد بگو مگوهای قاتل و مقتول بوده است. طب عدلی تأیید کرده که قاتل با هفت ضربۀ چاقو، مقتول را از پا درآورده است. باید گفت، هنوز تحقیقات جریان دارد و این، احتمالا آخرین نتیجۀ قتل ... نیست.»
توجه داشته باشیم، خبرنگار نه رفیق مقتول است نه از قاتل. در عین زمان، او نه مسوول کشف جرم است و نه کارآگاه یا پزشک عدلی. تنها کارش این است که یک قتل را فارغ از این که چه قدر دردناک یا خوب بوده، روایت/مخابره کند. او آنچه را به دست آورده از جزئیات قتل، صادقانه با مخاطب خبرش می‌گوید، تا خود مخاطب حدس بزند، حق با کی بوده، چرا کشته، خوب کاری کرده یا نه...
به این ترتیب، حدفاصل و تفاوت جدی خبرنگاری با شایعه پراکنی یا اظهارنظر و دفاع حقوقی، رعایت می‌شود. خبر از شایعه تفکیک می‌شود و درست به همین دلیل، مردم برای شنیدن جزئیات حوادث، به خبرگزاری‌ها و سایر رسانه‌ها پناه می‌برند. اما چنانچه یک رسانه تعریف و تفکیکی میان خبر و نظر و شایعه نداشته باشد، اعتماد مخاطب از رسانه سلب خواهد شد. نخستین زیان این مسئله، مخدوش شدن اعتبار رسانه و قطع شدن پل ارتباطی رسانه-مخاطب است. در این صورت، تمیز شایعه از خبر در فضای خبری، دشوار می‌شود.  کسی درست نمی‌داند، آنچه می‌شنود، چه قدر درست است، چه قدر دستکاری شده، و ... آیا بهش اعتماد کند یا نه؟
سلب اعتماد مخاطب از رسانه، به معنای التهاب اجتماعی و پایان کار رسانه در قبای روشن گر و اطلاع دهنده است. در چنین فضایی، همیشه مردم از واقعیت ها دور نگهداشته می‌شوند و زمینۀ شفافیت به کلی از میان می‌رود. درست در چنین فضایی، امکان وقوع هر رویدادی بی‌آنکه حساسیتی بر بینگیزد، متصور است. اگر مخاطب به رسانه هنوز هم اعتماد داشته باشد، شاید آن رسانه از این اعتماد سو استفاده کند و زمینۀ شکل گیری مشکلات فراوانی را فراهم آورد. اما بر فرض سلب اعتماد، فرایند آگاهی رسانی، مختل خواهد شد. گردش اطلاعات دقیق، حیاتی ترین نیاز فکری و سیاسی بشر امروز است. در برآورده نشدن چنین نیازی، امکان وقوع هر نوع رویدادی، حتا مانند نسل کشی رواندا، دور از تصور نیست.
تمام این ها را گفتم تا روشن کنم، در افغانستان اخیرا بازار شایعه پراکنی و تخریب شخصیت و از همه مهمتر تبلیغات مسموم به نام اطلاعات رسانه‌ای، باب روز شده است. خطر بیخ گوش مخاطب و جامعۀ افغانی است. در صورت جدی گرفته نشدن این رسم نا به هنجار و خلاف اصول اخلاقی رسانه داری، خطر بحران و تشدید شکاف های قومی و فکری، بیش از پیش نزدیک شده است. در تازه ترین مورد، خبرگزاری بخدی از یک نوار صوتی منسوب به هما سلطانی که هیچ تأییدی از سوی هیچ مرجعی ندارد، را به دست آورده و از آن خبری ساخته با محتوای این که هما سلطانی از داعش حمایت می‌کند و خواهان حضور دوبارۀ طالبان است. شاید این خبر راست باشد. شاید هما سلطانی واقعا چنین شخصی باشد. او بارها حماقت سیاسی‌اش را به رخ کشیده. اما اگر نباشد، چه خواهد شد؟ اگر ثابت شد، این خبر بخدی، یک دروغ محض است یا اطلاعات نادقیقی به مخاطب داده، باید انتظار چه فاجعه‌ای را بکشیم؟ مهمتر از همه، تداوم چنین رفتاری، معنایی غیر از فروپاشی زودهنگام رسانه در افغانستان دارد؟ چه کسی این مسئله را پیگیری خواهد کرد؟
می‌بینیم که برفرض عدم صحت این خبر، آثار و تبعات زیان‌باری رسانه داری در افغانستان را تهدید می‌کند. کمترین انتظار این است که نهادی باید از فعالیت حرفه ای رسانه ها، حراست کند.
گفتگوی تلفنی منسوب به هما سلطانی را که بخدی از آن خبر ساخته، می توانید از این لینک بشنویدhttps://www.facebook.com/photo.php?v=328439123991618&set=vb.100004765982628&type=2&theater
این نیز لینک خبر بخدی است:http://www.bokhdinews.af/political/17774-6

۱۳۹۳ مرداد ۴, شنبه

مردم همچنان قربانی سیاست انفعال

این یادداشت قبلن در روزنامۀ جامعۀ باز نشر شده است. 

این گفته که افغان‎ها هنوز به مرگ عادت نکرده اند، تعبیر دقیقی است. مصداق کامل آن در واکنش بامداد روز جمعۀ شهروندان در شبکه‎های اجتماعی قابل مشاهده است. زمانی‎که شهروندان افغانستان صبح یک روز رخصتی شان را با خبر حادثۀ وحشتناکی شروع کردند که در آن، 14 تن از مسافران مسیر غور-کابل توسط شبه نظامیان طالب آماج گلوله قرار گرفته و جان باختند. موجی از تنفر و انزجار از این عمل وحشیانۀ طالبان همه جا را فراگرفت و بسیاری‎ها پرسیدند: به کدامین گناه این‎ها را کشتید؟
14 تن به شمول 3 زن، یک کودک و 10 مرد، پنج شنبه شب درمسیر غور-کابل تیرباران شدند
بر بنیاد گفته‎های والی ولایت غور، ناوقت پنج شنبه شب (حوالی ساعت 12بجۀ شب) سه موتر نوع مینی‎بوس که در «35کیلومتری شرقِ شهر فیروزکوه» از سوی طالبان متوقف می‎شود و مسافران این موترها از سوی طالبان مورد بازرسی قرار می‎گیرند و «پس از تثبیت هویت» تیرباران می‎شوند. به این ترتیب، 3 زن و 10 مرد که در میان آن‎ها یک عروس و داماد، مشاور امور حکومتداری والی غور و یک دانشجوی اکادمی نظامی نیز شامل اند، جان می‎بازند. پیش از این نیز طالبان و نیروهای تروریستی با انجام عملیات انتحاری در ارگون و خواجه غارِ ولایت تخار، صدها تن را به خاک و خون کشاندند.
این افراد غیر نظامی بودند
در پیوند به همین حادثه، سید انور رحمتی گفته که از وزارت داخله خواسته است تا با اعزام نیرو به منطقه، طالبان را سرکوب کنند. درخواستی که هنوز پاسخ روشن از مقامات پولیس در کابل، دریافت نکرده است. افزون بر این، حکومت نیز در برابر این‎گونه فجایع، برخلاف شهروندان، برخورد مسامحه آمیز و توأم با سکوت داشته است.  چیزی که از یک سو شهروندان را خشمگین ساخته و از سویی دیگر، ابهام‎های فراوانی خلق کرده است. این که چرا حکومت نمی‎تواند در برابر کسانی که جان شهروندان را تهدید می‎کنند، موضع روشنی داشته باشد، همواره محل نزاع بوده است.
آنچه که در مسیر غور-کابل اتفاق افتاد، از دو منظر، جای حرف دارد. حرفی جدی به نشانی مردم و حکومت؛ چه این‎که هر دو به یک پیمانه در قبال همدیگر و جان شهروندان این کشور مسئول اند و هرگونه برخورد سهل‎انگارانه با آن، به معنای تداوم و حتا بدتر شدن وضع موجود خواهد بود. وضعیتی که زنده‎گی تازه سامان یافتۀ جوانان را ویران می‎کند، روزانه دهها تن را از هستی ساقط می‎کند و هیولای مرگ را همواره پیش چشم شهروندان بی‎هیچ استثنایی قرار می‎دهد تا بدین‎سان سیل اشک و ماتم از صورت انسان افغانی هیچ وقت پاک نشود. آرامش از ذهن و خیال مردم رخت بربندد و جایش را سایۀ سیاه گلوله، انتحار، ترور، انفجار و وحشت بگیرد.
نکتۀ اول این است که حکومت قانونا مسئول حفظ جان شهروندان است. رییس جمهور پنج سال پیش در هنگام ادای تحلیف، سوگند یاد کرد که از جان اتباع این کشور به به خصوص غیر نظامیان- دفاع می‎کند و صیانت از منافع و جان و مال افغان‎ها، شامل عمده ترین مسئولیت‎هایش می‎شود. با تمام این‎ها اما هنوز در برابر طالبان با سیاست تضرع و توجیه پیش رفته است. در سوگ مرگ فرماندهان طالبان اشک ریخته، انگشت اتهامش را به سوی کشورهای همسایه نشانه رفته و چرخ‎بالی برای انتقال اجساد آن‎ها نیز اختصاص داده است و در موردی نادر، از اعضای طالبان را شهید راه صلح نامیده است. چه کسی‎است که نداند در پشت تمامی ترورها و انفجارها و انتحارها و دستکم بیست سال قتل و کشتار، عنصری به نام طالب فعال بوده است و این گروه بیش‎وکم تمامی ظلم ها و دهشت‎ها و حوادث ناگوار طی این سال‎ها را به دوش گرفته است. اما حکومت همواره به رغم پذیرش این رویدادهای فجیع از سوی طالبان از قبول آن امتناع ورزیده و مسئولیت آن را به دوش عناصر بیرونی و تحت امر استخبارات کشورهای دیگر انداخته است. در این مورد نیز، هرچند طالبان مسئولیت این کشتار را تا کنون نپذیرفته اند، اما جای تردید ندارد که جز طالبان و صد البته عناصر محلی این گروه، چه کسی می‎تواند در چند کیلومتری مرکز یک ولایت، دست به کشتار شهروندان غیرنظامی بزند؟ فراموش نکنیم، تعلل در تروریست خواند طالبان بهایی سنگینی برای دولت و ملت همراه داشته که از حدس و گمان خارج است. کافی است بدانیم همین سیاست توأم با مسامحه در برابر طالبان، باعث شده که ایالات متحده و همپیمانانش نیز چنین سیاستی در برابر طالبان داشته باشند و از سرکوب، تحریم و برخورد با آنها به عنوان بخشی از تروریسم جهانی، خودداری کنند.
در میان کشته شدگان یک عروس و داماد که قصد داشتن ماه عسل شان را در بامیان بگذرانند نیز، شامل اند
دو دیگر، والی غور به بی‎بی‎سی گفته است که از میان مسافران، طالبان دست به گزینش زده و «آنهایی را که منسوب به قوم هزاره بودند» جدا کرده و تیرباران کرده اند. آقای رحمتی در صفحۀ فس‎بوکش نیز نوشته است این افراد «پس از تثبیت هویت» کشته شده اند. معنایش این است که طالبان در میان مسافره هزاره و غیر هزارۀ این موترها، تفکیک قایل شده و مبنای کارشان را بر کشتن مسافران هزاره گذاشته اند. روشن است که پیامد چنین عملی وقیح، جای نگرانی دارد و نشان می‎دهد طالبان عملا به مسایلی دامن می‎زنند که برای کشور فاجعه آفرین است. تفکیک قومی و صدور جواز برای کشتن افراد یک قوم، به هیچ وجه سرلوحۀ کار طالبان نیست. آنها تاکنون نشان داده اند، در ارگون و تخار (مثلن) که اساسا با انسانیت مخالف اند. با این وجود، در پارۀ از موارد، این گروه کوشیده است مسایلی از جمله برخورد قومی با شهروندان کشور را نیز در دستور کارش قرار دهد تا بتواند با خلق امنیت کاذب، میان شهروندان شکاف ایجاد کند. چیزی که تبعاتش برای حکومت و شهروندان سنگین و غیرقابل پیش‎بینی است.

والی غور خواهان کمک حکومت مرکزی شده است. خانواده‎های این شهدا، در سوگ عزیزان شان غرق اندوه اند و عکس‎های تکان دهنده از جریان این کشتار، در فضای مجازی دست به دست می‎شود. مردم اندوهناک اند و خشمگین. در این میان باید چشم به حکومت و رییس جمهور بدوزیم و ببینیم که این همه فاجعه آن ها را از سکوی تماشاچی به جای‎گاه مسئولان حفظ جان و مال مردم پرتاب می‎تواند یانه؟

۱۳۹۳ تیر ۲۳, دوشنبه

این چنین بد‌زندگانی، مرده بِه

‌اشاره: این یادداشت برای روزنامه جامعۀ باز نوشته شده و به عنوان سرمقاله، منتشر شده است. 
اعضای ولسیجرگه، روز شنبه ۲۱ سرطان، طرحی را تصویب کردند که بر اساس آن، اعضای شورای ملی پس از ختم دورۀ وکالت، از امتیازات مادامالعمر اقتصادی و سیاسی برخوردار می‌شوند. بر مبنای این طرح، هر‌کسی که یک یا دو دور نمایندۀ منتخب یا منتصب در شورای ملی باشد، پس از ختم مأموریت باید ۲۵ درصد معاش دوران مأموریت، دو محافظ، پاسپورت سیاسی برای خودش و پاسپورت خدمت برای خانواده‌اش، اعطا شود.
سعدی در گلستانش، در سیرت پادشاهان حکایتی دارد به این شرح: یکی از ملوک بیانصاف پارسایی را پرسید، از عبادتها کدام فاضلتر است. گفت، تو را خواب نیمروز تا در آن یک نفس، خلق را نیازاری. حال، اگر وکیلی از ما بپرسد، بهترین کار و خدمت به ملت کدام است که انجام دهم، لاجرم با تبعیت از سعدیِ حکیم باید گفت، غیرحاضری مدام تا کیسۀ خلق را خالی نکنی. واقعیت دردناک نیز همین است. از این نمایندگان امیدی نیست (استثناء در همه حالت است، به آن‌ها احترام می‌گذاریم) که از ملت نمایندگی کنند و دردهای ملت را التیام بخشند. چه بهتر که چوکیهای پارلمان هر روز خالی باشد، تا اگر بر کیسۀ ملت چیزی افزوده نمی‌شود که نمی‌شود، دستکم از آن کاسته نیز نشود. وگرنه، اگر روزی این به اصطلاح نمایندگان ملت گردهم جمع شوند، دست به ساخت طرحهایی می‌زنند که جز تباهی برای شهروندان حاصلی دیگر ندارد.
اعتراضات نسبت به این اقدام، گسترده بوده است
چنانکه، در تازه‌ترین مورد، طرح اعطای امتیازات توجیه‌ناپذیر به اعضای پیشین شورای ملی که دیگر در این مأموریت نیستند، معنای غیر از به تباهی کشاندن ملت ندارد. در کشوری که ستونهایش بر دوش بذل و بخششهای نچندان منظم چند کشور غربی و متحد استراتژیک است، در کشوری که میلیونها انسان بیکار در آن زندگی می‌کنند، در همین کشوری که دست‌کم شش میلیون کودک کارگر نفس می‌کشد، اعطای معاش ۴۹ هزار افغانی‌ دایمی برای نمایندگان پیشین شورای ملی، اختصاص دادن دو محافظ و دیگر تسهیلات نظیر برخورداری از گذرنامۀ سیاسی، چه توجیهی دارد؟ این نمایندگان همین حالا هم، خیلی بیشتر از سهم‌شان از خزانۀ دولت بر‌می‌دارند. در حالیکه آنها ۱۹۵ هزار افغانی معاش ماهانه به اضافۀ تمام مخارجی دیگر مانند معاش راننده و محافظ و... دارند، یک معلم در یک مکتب خصوصی با هفت هزار افغانی یعنی درست کمتر از ۳. ۵ درصد از اصل معاش این نمایندگان را دریافت می‌کند.
افزون بر آن، وکلای پارلمان هیچ‌کدام از طبقۀ فرودست نیستند که با ختم کارشان، نتوانند روزگار بگذرانند. چند وقت پیش، یکی از همین وکلا با زبان خود دارایی‌اش را ۳۶۰ میلیون دالر گفته بود. به همین قیاس، بسیاری از اعضای شورای ملی، جز افراد سرمایهدار مملکت‌اند. در مناقصهها و مزایدههای کلان دست دارند، در تجارتهای پرسود دخیل‌اند و گاهی با تکنیکهای سیاسی نیز اقدام به زراندوزی می‌کنند. یکی از بزرگ‌ترین اقدامات وکلا در سال گذشته، استیضاح ۱۱ وزیری بود که کمتر از ۵۰ درصد بودجۀ انکشافی‌شان را مصرف کرده بودند. هرچند در ابتدا گمان می‌رفت، نمایندگان با جدیت وزرا را مؤاخذه می‌کنند، اما همان‌طور که دیدیم، با برپایی مهمانی در هوتل انترکانتیننتال و چانهزنی در لابی این هوتل، همه‌چیز ختم به خیر شد و وزرا هم رأی اعتماد گرفتند. این تصمیم چنان فضاحتی را بار آورد که هر‌وقت قصۀ استیضاح و استجواب در پارلمان مطرح می‌شد، بسیاری به طعنه می‌گفتند، وکیل صاحب جیبش خالی شده است.
صرف نظر از قصۀ استیضاح و لابیگری در مسایل پرسود اقتصادی و معامله بر سر رأی، بیکفایتی اعضای شورای ملی نیز در طی سالهای گذشته، مثالی است. بعضی از اعضای مجلس نمایندگان آنچنان غیبتهای طولانی را تجربه می‌کنند که گاهی همکاران‌شان فراموش می‌کنند این شخص هم وکیل پارلمان است. در شب و روزهایی که اقتصاد کشور در تنگنا قرار گرفته بود و به دلیل عدم تصویب قانون منع پولشویی وارد لیست سیاه می‌شد، همین وکلا سرگرم باجدهی و باجگیری در صف نامزدان ریاستجمهوری بودند. درحالی که ریاست بانک مرکزی، این طرح را خیلی پیش‌تر به پارلمان فرستاده بود. همین وکلا برای تعیین نایب اول رییس مجلس بیش از سه دفعه جلسه برگزار کرده‌اند.
کاربران فس بوک دو روز است به صورت گسترده در این مورد اعتراض می کنند
به بیان بسیار ساده، برای بسیاری از وکلای پارلمان و درکل شورای ملی، پنج سال وکالت، در واقع فرصتی است که برای زر اندوزی، سودبردن و بالاکشیدن مقادیر هنگفت پول و ساختن کاخ و املاک در داخل و بیرون از کشور. حالا به این بسنده نمی‌کنند، قصد دارند که دست‌شان را چنان در جیب ملت فرو کنند که فقط مرگ آن را از این کیسۀ خالی بیرون بکشد. اقدامی بیشرمانه که نه در هیچ جای دنیا نظیری دارد و نه هم در هیچ منطقی، توجیه. سعدی در ادامۀ آن حکایت بیتی آورده که اگر این قانون تصویب شود و خدای ناخواسته از سوی رییس جمهور توشیح گردد، به آرزوی ملت در حق وکلای پارلمان نیز بدل می‌شود. او با تلخی گفته است:
ظالمی را خفته دیدم نیمروز
گفتم این فتنه است، خوابش برده به
وآنکه خوابش بهتر از بیداری است

این چنین بد‌زندگانی مرده بِه